66

ساخت وبلاگ

منتظرم کلاس تشکیل شه...ظهر فقط کمی مرغ خوردم و الان ب شدت گشنمه..
کلافه هستم...وسایلا کم کم داره جمع میشه و منم کلافه تر میشم...
برنامه ریزی سفر داره ریخته میشه...یکی تو ذهنم فریاد میزنه نرو نرو...ولی مگه‌میشه؟کاش لغو شه..
ازاون طرف همه دارن آماده میشن برای عروسی..و من بشدت از عروسی متنفرم..شاید یکی از دلایلی ک دوس دارم این سفر رو برم همیم باشه..
حنا تا چن وقت دیگه میاد..دلم قیلی ویلی میره وقتی بش فک میکنم..
عزیزکم..دلم خیلی براش تنگ شده
مغزم داره منفجر میشه وقتی ب همکارم فک میکنم..حالمو بد میکنه رفتارش و اینو کاملا از حالت چهره ام متوجه میشه..پس چرا دس از این رفتارش برنمیداره؟
این دوروز رو بهشون کمک نکردم..مثلِ بلانسبت خر گیر کردن تو گِل..صبحا زود میان ظهرا هم وای میسن ولی از پسش برنمیان...منم بااجازه مدیرمون راحت دارم نیگاشون میکنم...دستور ازبالا رسید ..میخوان ببینن چن مرده حلاجن..بااینکه عصبی میشم وقتی میبینم نمیتونن کارشونو درست انجام بدن ولی کیف میکنم وقتی میبینم حرفای ک میزدن ب من درست از آب درنیومد راجع ب اینکه ما خودمون کارامونو انجام میدیم تو فقط بالا سرمون نظارت میکنی..آخیش..حالم جا اومد..
البته ک یک قسمت از وجودم از اینکه دارن عذاب میکشن ناراحته ولی بخش اعظم وجودم ک فعلا داره حال میکنه با این موضوع...
میگ‌ میگ کل بدنمو کبود کرده...همه جای بدنم درد میکنه..
دیشب خواب بد دیدم...اخرین باری ک یادم میاد خواب دیدم شاید دبیرستان بودم....
آشفته است فکرم..
و وحشتناکتراز همیشه اینه ک نمیدونم چجوری سر و سامون بدم این لامذهبارو..
سخنرانیهارو کم و بیش گوش کردم...گیج تر شدم...هیچ تغییری هم ایجاد نشده..
دلم دریا میخواد..ک کنارش کتی برام شعر بخونه...شعر فروغ..مثلِ همیشه

khurshidejavedan...
ما را در سایت khurshidejavedan دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhurshidejavedane بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1396 ساعت: 12:19