36

ساخت وبلاگ

دیروز مریم دیروقت اومد خونه..رفته بودن خونه فرااینا..من دوس نداشتم برم...خونه موندم..البته منظورم خونه ی موقت هست..خوابیدم حسابی..بعدشم سریال نیگا کردم...تا ۳ نصفه شب.دوس نداشتم بخوابم..

صب دیر ازخواب بیدار شدم..هول هولکی اماده شدم..ب محضی ک پامو گذاشتم بیرون ...

صحنه ی خیلی قشنگی بود...

همه جا سفید بود...

خییییلی قشنگ بود..دوس داشتم..

البته اون قسمتی ک منتظر تاکسی وایساده بودم و دقیقا شده بودم ادم برفی ازبس برف ریخته بود روم رو دوس نداشتم...

باید کتاب جدید رو شروع کنم خوندن...

با جریان چن شب پیش ک نادر باعث و بانیش بود همه چیز ریخته بهم...مریم میگه ن.فرا میگه ن.شهلا میگه ن.حمید میگه ن..مامان و بابا تردید دارن..و من..

من هیچ نظری ندارم...

نمیدونم قراره چ اتفاقی بیفته...و این آزارم میده...


khurshidejavedan...
ما را در سایت khurshidejavedan دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhurshidejavedane بازدید : 17 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 4:35